به گزارش پیش نگار، آدمهایی هستند که آرامآرام وارد زندگیات میشوند. در نگاه اول، باهوش، بامعرفت و همراهاند. تو را میفهمند، حمایتت میکنند، و انگار قرار است دوستیشان بماند. اما وقتی زمان میگذرد، میبینی چیزی از تو کم شده اعصابت خسته است، عزتنفسات پایین آمده و مدام داری به خودت شک میکنی. اینها همان رابطههای فرسایندهاند، رابطههایی با آدمهایی که بلدند چطور تو را به بند بکشند، بیآنکه حتی صدایش را بشنوی.
بعضیها دوست نیستند، بازیگرند
شاید اسمش را رفاقت گذاشته باشی. شاید فکر کنی چون مدتهاست با اویی، پس قابل اعتماد است. اما آدمهایی هستند که با لبخند و مهربانیشان، تو را به دامی میکشانند که رهایی از آن سخت است. نه بهخاطر اینکه دستت را بستهاند، بلکه چون کمکم ذهن و دل تو را درگیر کردهاند. بهجای اینکه در کنارت آرامش بیاورند، با ناپایداری، بیاعتنایی، حرفهای دوپهلو یا حتی سکوتشان، تو را وابسته، بلاتکلیف و خسته میکنند.
این آدمها چطور رفتار میکنند؟
- زود صمیمی میشوند
از همان روزهای اول، آنقدر نزدیک میشوند که حس میکنی سالهاست همدیگر را میشناسید. پیام پشت پیام، حرفهای شخصی، درد دل. همهچیز خیلی زودتر از حد معمول پیش میرود. - یک روز میگویند خاصی، فردایش تحقیرت میکنند
گاهی با حرفهای خوب، تشویقت میکنند اما بعد، با شوخیهای ریز، طعنه یا مقایسه با دیگران، اعتمادبهنفس تو را میزنند. هیچوقت معلوم نیست امروز در چشمشان «بهترین»ی یا «بیارزش». - مرز نمیشناسند
کمکم همهچیز در رابطه حول خواستههای آنها میچرخد. اگر چیزی را نخواهی، ناراحت میشوند. اگر اعتراض کنی، سرد میشوند. انگار فقط باید طبق میل آنها رفتار کنی تا رابطه بماند. - سکوتهای تنبیهی دارند
وقتی چیزی ناراحتشان کند، نمیگویند. فقط ناپدید میشوند، کممحلی میکنند یا با نگاه و رفتارشان نشان میدهند که «کاری کردی که باید تاوانش را بدهی». تو هم میمانی با هزار فکر و اضطراب. - قربانی همیشگیاند
وقتی اشتباه میکنند، طوری حرف میزنند که تو مقصر شوی. انگار اگر چیزی ناراحتت کرده، حساسیت بیشازحد خودت بوده نه رفتار اشتباه آنها. - وقتی میخواهی فاصله بگیری، دوباره مهربان میشوند
درست همان لحظهای که میخواهی از رابطه بیرون بیایی، با یک پیام، یک تماس یا یک یادآوری احساسی برمیگردند. این نوسان بین سردی و محبت، ذهن و قلبت را درگیر نگه میدارد.
چرا گیر این رابطهها میافتیم؟
چون مهربانیم. چون دلمان نمیخواهد کسی را ناراحت کنیم. چون فکر میکنیم شاید ما داریم اشتباه میکنیم. خیلی وقتها آدمهای احساساتی، مسئولیتپذیر و وفادار، بیشتر درگیر چنین رابطههایی میشوند. آنقدر دنبال حفظ رابطهاند که متوجه نیستند خودشان دارند در این میان از بین میروند.
اسمش را هرچه بگذاری، آسیبش واقعیست
چه به آن بگویی شخصیت کنترلگر، چه خودشیفته پنهان یا حتی «دوست صمیمی»، واقعیت این است که رابطه با این آدمها به مرور خُردت میکند. کاری میکند که به خودت شک کنی، به تصمیمهایت، احساساتت، حتی ارزش خودت. این رابطهها بیسر و صدا فرسایشت میدهند.
حالا باید چهکار کرد؟
- احساست را دستکم نگیر
اگر حس میکنی این رابطه اذیتت میکند، به خودت اعتماد کن. لازم نیست مدرک رو کنی. حس تو خودش سند است. - مرز بگذار
صمیمیت بدون مرز، یعنی دعوتنامه برای سوءاستفاده. مشخص کن تا کجا اجازه نزدیکشدن میدهی. - تأیید دائمی نخواه
اگر برای ماندن در رابطه باید مدام خودت را اثبات کنی، این رابطه جای امنی نیست. - کمک حرفهای بگیر
صحبتکردن با مشاور، به تو کمک میکند بفهمی دقیقاً چه اتفاقی دارد میافتد و چطور میتوانی از این چرخه خارج شوی.
این آدمها شاید آدمهای بدی نباشند. شاید خودشان هم ندانند چه بلایی سر دیگران میآورند. اما تو حق داری حال خوبی داشته باشی. تو حق داری در رابطهای باشی که عزتنفست را بالا ببرد، نه اینکه هر روز زیر سؤال ببرد.
اگر رابطهای باعث شده آرامشت کم شود، مدام نگران باشی، و بیشتر از آنکه رشد کنی، تحلیل بروی، وقتش رسیده که دوباره به آن فکر کنی. چون هیچکس سزاوارِ این نیست که بهخاطر ماندن در یک رابطه، خودش را کمکم گم کند.
انتهای پیام/